خرید کتاب ضحاک ماردوش ارزان قیمت
کتاب ضحاک ماردوش (مار به دوش) و کاوه اهنگر در مدلهای شاهنامه،سیرجانی به فروش می رسد.قبل از خرید کتاب ضحاک ماردوش به بررسی نکات زیر می پردازیم:
کتاب ضحاک ماردوش اثر علی اکبر سعیدی سیرجانی است. ضحاک ماردوش اقتباسی زیبا از داستانهای شاهنامه است. آتوسا صالحی شاعر، نویسنده ، مترجم و ویراستار کتاب ضحاک است. ضحاک در شاهنامه همان آژی دهاک است داستان ضحاک ماردوش جلد ششم از مجموعه رمانهای شاهنامه است. داستان صحاک از انتشارات خانهی ادبیات است.
کتاب ضحاک ماردوش ماجرای ضحاک فرزند مرداس است. ضحاک از فکر مرداس وجمشید ۷شبانه روز نخوابید تا بیمار شد. ضحکاک مار دوش از داستان های زیبای شاهنامه است که اتوسا صالحی این کتاب را باز افرینی کرد. اتوسا صالحی فعالیتش را با مجله یروش نوجوانان شروع کرد وبه در نشریه همشهری،هفته نامه،روزنامه های افتابگردان،شرق و ایران همکاری کرد.
بعد از تهمورث،فرزندش جمشید پادشاه شد،او پادشاه نیکونام بود وتوانست کارهای بزرگی انجام دهد. فریدون از پشت آبتین از نوادگان تهمورث، زاده شد.
مقاله پیشنهادی: پنکه چی بخرم
کتاب ضحاک ماردوش که در سال هزار و سیصد و شصت و هشت چاپ شده است. شیطان ضحاک را وسوسه کرد وباعث شدکه پدرش را بکشد وخودش به جای اوپادشاه شود. کتاب ضحاک ماردوش ماجرای فرزند مرداس،ضحاک است.
مقاله پیشنهادی:ظرف اسانس سوز
ضحاک پسری بود که با کمک شیطان پدرش را کشت و پادشاه شد، بعد ازمدتی افرادی که کمکش کردند از کارشان پشیمان شدند و از او روی برگرداندند. یکی از اثار علی اکبر سعیدی سیرجانی کتاب ضحاک ماردوش است،
مقاله پیشنهادی:بهترین برند تخته وایت برد
در این کتاب نویسنده شعرهای شاهنامه فردوسی را درباره پادشاهی جمشید وقدرت گرفتن ضحاک ماردوش ومبارزه ایرانیان علیه ماردوش را تفسیر میکند.در اغاز پادشاهی جمشید وهچنین در اواخر پادشاهی اش برسرش میزد وبه مردم میگفت:
مقاله پیشنهادی:خرید گردنبند مردانه ارزان
خور و خواب و آرامتان از من است همان پوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم شاهی مراست که گوید که جز من کسی پادشاست؟
1-کتاب ضحاک مار دوش اثر علی اکبر سعیدی سیرجانی
مشخصات
-
-
وزن470 گرم
-
قطعوزیری
-
تعداد صفحات205 صفحه
چون مردم از او مایوس شده بودند و میخواستند به مرداس که نامش نیک بود پناه بردند. در این زمان شاهان و فرمانروایان ایران سر به طغیان بردند و به دنبال پادشاه جدید بودند و
مقاله پیشنهادی:قیمت رکاب ساینا
سرانجام پسر مرداس به نام ضحاک را به پادشاهی میرسانند،
به شاهی برو آفرین خواندند. ورا شاه ایران زمین خواندند
شیطان ضحاک را وسوسه کرد وباعث شدکه پدرش را بکشد وخودش به جای اوپادشاه شود. وباعث شد که ضخاک وسوسه شیطان را قبول کرد و از انجا دو مار از دو دوش ان بیرون زد.
مقاله پیشنهادی:قیمت کش بدنسازی
وبعد شیطان در قالب لباس پزشک ،برای ضحاک ظاهر شد و به تو.کفت که اگر میخواهی این مارها ارام باشند باید هرروز مغز دو جوان را به انها بدهد.
کتاب ضحاک ماردوش ماجرای فرزند مرداس،ضحاک است.
ضحاک پسری بود که با کمک شیطان پدرش را کشت و پادشاه شد، بعد ازمدتی افرادی که کمکش کردند از کارشان پشیمان شدند و از او روی برگرداندند.ضحاک ناراحت شد انقدر که هیچ کس نمیتوانست خشم او را ارام کند تا اینکه الهاک وزیر به او.گفت: شما پادشاه هستید چون شاه هستید میتوانید خون شیطان در رگ های شما جاری شود.و باید مرداس را فراموش کنید و به جمشید فکر کنید. و ضحاک از فکر مرداس وجمشید ۷شبانه روز نخوابید تا بیمار شد. وهیچ یاریگری او برای مداوا نبود جز شیطان
محمد رضا یوسفی تمام ماجرای را از شعرهای شاهنامه بیرون کشیده وتوانسته ۰۴داستان جدا بنویسد. داستان ضحاک ماردوش از جلد ششم از مجموعه رمان های شاهنامه است که از انتشارات خانه ادبیات به چاپ رسیده است.
پس از سالها پادشاهی جمشید با غرور و پادشاهی هفتصد ساله اش به ضحاک ستمگر پیچید. ضحکاک هم دست شیطان شد وحکومتش برپایه شیاطین شد. سرانجام فریدون وکاوه اهنگر باتلاش هم توانستد برتخت بنشینند.
بعد از تهمورث،فرزندش جمشید پادشاه شد،او پادشاه نیکونام بود وتوانست کارهای بزرگی انجام دهد، او وسایل جنک وزره جوشن ساخت، اوتوانستاز پشم حیوانات نخ تولید کند ومردم را در چهار گروه سامان داد. این چهار کروه عبارتند از: مردمان دین، جنگاوران، برزگران و کارگران. او دستور داد تا خشت بسازند و خانه بسازند واز سنگ ها،زر وگوهر و سیم بسازند. بعد توانست کشتی بسازد و در ابها حرکت کرد. او تختی با جواهر ساخت و بران نشست.شکوه او چشمگیر شد واز ان روز به عنوان نوروز نام برد و اغاز سال نامید.
ازان به بعد جمشید به خود کامگی افتاد:
منی چون بپیوست با کردگار. شکست اندر آورد و برگشت کار
در ان سوی جهان ضحاک پادشاه تازیان که پدرش،مرداس را با وسوسه شیطان کشته و به جای او بر تخت سلطنت نشست. شیطان در قالب لباس جوانی خردمند به خدمتش امد و در اشپزخانه مشغول شد. شیطان به عنوان خورشگر کار میکرد.بک روز ضحاک برایتشکر بابت خورشهایش از او خواست که ارزویش را براورده کند و شیطان ارزویی نداشت جز بوسیدن دو کتف ضحکاک. با بوسیدن دوکتف شیطان ناپدید شد وبه جایش روی کتف ها دو مار سیاه رویید. ضحکاک به دنبال درمان بود برای مارها وکسب درمانی نداشت. شیطان در قالب پزشک به نزد ضحکاک امد وبه اوگفت باید روزانه مغز دوانسان را به مارها بدهد تا به او اسیب نرسانند.
در این روزگار مردم ایران از ستم های جمشید خسته شده بودند وبه طرف ضحکاک رفتند واو را به تخت نشاندند. جمشید فرار کرد وتا صدسال از او خبری نبود تا اینکه ضحکاک او را پیدا کرد
و او را با اره به دونیمش کرد
یکی از شب ها صحکاک خواب دید که سه مرد جنگی به طرفش امدند وبا گرزی به سرش زدند و با دست وپای بسته اورا به کوه دماوند بردند.وبا ترس خواب گزاران را خواست یکی از انها به اوگفتند که روزی به دست فریدون نامی ازبین میرود.
فریدون از نوادکان تهمورث بود. ابتین خوراک ماران صحکاک شد ومادرش فریدون زا برای نحات جانش اورا به مرغزاری که خارجاز شهر بود برد وبعد اورا به دست پارسیان در کوه البرز سپرد.
فریدون وقتی بزرگ شد از کوه پایبن امد واز مادرش قصه را پرسید و زمانی متوجه شد ماجرا را نارحت شد و تصمیم به قتل ضحکاک را گرفت.
در ان زمان کاوه اهنگر از ضحکاک بشورید و به پیش فریدون امد.اسلحه کاویانی را برداشتند وبه قصر ضحکاک رفتند.در ان زمان ضحکاک در هندوستان بود وفریدون بر تخت نشست. تا ضحکاک متوجه شد برگشت ولی فریدون پیروز شد.فریدون خواست ضحکاک را بکشد ولی به فرمان سروش خجسته اورا به بن غاری در کوه دماوند به بند کشیدند وروزگار طوری شد بعد از هزارسال عمر ضحکاک تمام شد.
ضحکاک مار دوش از داستان های زیبای شاهنامه است که اتوسا صالحی این کتاب را باز افرینی کرد. اتوسا صالحی فعالیتش را با مجله یروش نوجوانان شروع کرد وبه در نشریه همشهری،هفته نامه،روزنامه های افتابگردان،شرق و ایران همکاری کرد.
او توانست داوری حایزه های پرپین اعتصامی و کتاب سال وزارت ارشاد، جشنوارهی سپیدار، جشنوارهی کتاب برتر و ادبیات کودک شیراز و کتاب سال کانون پرورش فکری را انجام داد. او خلاقه تحربه های خود را در نگارش ضحکاک ماردوش له نمایش گذاشت واین کتاب با مدیریت رضا دالوند و تقویرگری نوشین قفاخو وطراحی مهرداد موسوی اراسته شد. این کتاب با جلد سخت و طراحی اسطوره ای واساطیر ی به عنوان هدیه ارزشمند برای جوانان ونوجوانان است.
پادشاهی ضحاک نیز پنجمین داستانِ پادشاهان و پنجمین پادشاهی در میان پیشدادیان در شاهنامهٔ فردوسی است که دورانِ هزارسالهٔ پادشاهیِ ضحاک را تبدیل به داستان میکند. ضحاک پادشاهی غریبه در میان پیشدادیان است.
دوران ضحاک هزار سال بوده است. کم کم خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا شد و شهرناز و ارنواز که دختران جمشید بود را به پیش ضحاک بردند. در آن وقت هرشب دو مرد را میگرفتند و از مغز سر آنان برای غذای ماران ضحاک فراهم میکردند.یک روز دونفر بنامهای ارمایل و گرمایل فکری اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه بروند تا روزی یکنفر که خونشان را میریزند، را ازاد کنند.
چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده و بر زمین انداخته بودند ، یک نفرشان را کشتند و مغزش را با مغز سر گوسفند ترکیب کردند و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. به این ترتیب هرماه سی جوان را آزاد می کردند و چندین بُز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند.
ضحکاک که بود؟ ضحاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگری به نام مرداس بود. شیطان که در جهان به جز فتنه و آشوب کاری نداشت قصد به گمراه کردن ضحاک جوان کرد. شیطان خود را به شکل مردی نیک خواه و آراسته درآورد و به پیش ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخنهای اشتباه و فریبنده گفت. ضحاک فریب شیطان شد. آنگاه شیطان گفت: «ای ضحاک، میخواهم رازی با تو بگوییم، اما باید قسم بخوری که این راز را به کسی نگویی.ضحاک هم قسم خورد.
شیطان که مطمئن شد گفت چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاهی کند؟ چرا سستی میکنی؟ پدرت را بکش و خود پادشاه شو تا همه کاخ و گنج و سپاه برای توشود. ضحاک که جوانی بی مغز بود دلش از راه به دررفت و در کشتن پدر با شیطان همکاری کرد اما نمیدانست چطور پدرش را از بین ببرد.
اشیطان به اوگفت: اصلا ناراحن نباش چاره این کار با من است، مرداس خوشحال شد. هر روز صبح از خواب برمیخواست و قبل از اینکه آفتاب دربباید در آن به نیایش میپرداخت. شیطان برای ضحکاک چاهی کند و روی آن را با شاخ و برگ پوشاند.یک روز دیگر مرداس که برای نیایش میرفت به چاه افتاد و کشته شد و ضحاک بی لیاقت پادشاه شد.
وقتی ضحاک پادشاه شد، شیژان خود را به صورت جوانی خوب و سخنگو کرد و به پیش ضحاک رفت و گفت: من یک مرد هنرمندی هستم و هنرم ساختن درست کردن خورشها و غذاهای شاهانه می باشد
ضحاک هم پختن غذا و آثتزیین سفره را به او واگذاشت. شیطان هم سفره بسیار زیبا با انواع مختلف خورشهای گوناگون و خوش مزه از پرندگان و چهارپایان، درست کرد. ضحاک شاد شد. روز های دیگر سفره های رنگینتری فراهم کرد و هر روز غذای بهتری می پخت.
در روز چهارم ضحاک شکمو انقدر شاد شد که رو به جوان کرد و گفت:هر آرزو داری به من بگو. شیطان که دنبال این زمان بود گفت:ای شاه ، دل من از مهر شما سرشار است و چیزی به جز شادی شما دیکر چیزی نمیخواهم. فقط یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهید که دو شانه شما را بوس کنم. ضحاک هم اجازه داد. شیطان لب بر دو کتف شاه گذاشت و ناگاه از روی زمین ناپدید شد
جای بوسهٔ لبان شیطان بر دو شانه ضحاک دو مار سیاه رویید. مارها را از ریشه بکنید، اما به جای آنها بی شک. دو مار دیگر رویید. ضحاک ناراحت شد و به دنبال چاره افتاد. پزشکان هرچه تلاش کردند سودی نداشت.
وقتی که تمام پزشکان درماندند، شیطان خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و به پیش ضحاک رفت و گفت: کندن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز انسان می باشد. برای آنکه ماران آرام باشند و اسیب نرسانند چاره آن است که هر روز باید دو نفر را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بپزید . شاید این راه سرانجام ماران کشته شوند.
شیطان که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، میخواست از این راه همه مردم از بین بروندودیگر ٔ آدمیان نباشند.
فریدون هم در روز ششم ماه که برای ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز میگفتند با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که اعراب آن را دجله میخوانند میرسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن طرف رود برساند؛ ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون اجازه و فرمانش(مجوز) و مُهر شاهی اجازه عبور از این رود را ندارد. فریدون با شنیدن این سخن ناراحت شد و بر اسب خود(گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش پشت سر او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسب ها درون آب رفته بود. وقتی به خشکی رسیدند به سوی کاخ (قلعه) ضحاک که در گنگ دژهوخت بود رفتند.
فریدون یک میل مانده کاخ ضحاک را دید. دژ ضحاک چنان فریاد می زد که گویی میخواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بیدرنگ به یارانش میگوید که باید جنگ را شروع کنند و خودش با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، همچون زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک امد و به درون دژ رفت. فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پروردگار بود، به زیرکشید.
با گرز گران،ِ ضحاک را کشت وخود برتخت نشست. فریدون در تاریخ ادبیات پارسی به نام افریدون و آفریدن نیز شناخته اند ومعرف است، و گنج فریدونی یا گنج افریدون در تاریخ معروف است که گویند طلاوسیم زیاد داشته و حتی خاقانی که شاعری مشهور بودهاست درزندان شعری خوانده است که نیم بیت شعرش اشاره به گنج فریدون دارد. آنجا که میگوید:گنج افریدون چه سود اندر دل شیدای من
فریدون هنگامی که ضحاک ماردوش را پیدا کرد ناگهان سخنی بر وی فروآمده و او را از کشتن ضحاک دهافش بازداشت و از فریدون خواست که او را در کوه به بند بکشد، زمانی که او قصد جان ضحاک داشت سروش، دیگر بار، از وی میخواهد که ضحاک را به کوه دماوند ببرد و در آن جا او را به بند بکشد. یرانجام نضحاک به دست فریدون از بین نمیرود. بلکه او را در شکافی ناپدید میکند و او را با میخهای گران بر سنگ فرو میبندد